از همه عقایدی که درباره خودت به عنوان آدمی غیر خلاق داری، دست بردار. تو شاید در دانشگاه هیچ مدال طلایی نیاورده باشی، شاید جزو شاگردان ممتاز کلاس نبوده باشی. شاید نقاشی تو لوح افتخار کسب نکرده باشد. شاید تو از آن دست آدم هایی باشی که وقتی فلوت می نوازند، همسایه ها از دست او شاکی باشند! اما فقط به این دلایل پیش پا افتاده، این باور غلط را که آدم عاری از خلاقیتی هستی، در ذهنت پرورش نده.
شاید دلیل آن است که تو از دیگران تقلید می کنی. مردم درباره خلاقیت نظر بسیار محدودی دارند- چیزی در حد نواختن گیتار یا فلوت یا سرودن شعر- این است که مردم به اسم شعر یک مشت خزعبلات به روی کاغذ می آورند. هر کس نمی تواند همه چیز باشد! تو باید در جستجوی سرنوشت خویش باشی. باید در تاریکی کورمال کورمال به دنبال آن بگردی. می دانم، سرنوشت تو چیز واضح و روشنی نیست- اما زندگی همین است و چه خوب که باید در جستجویش بود؛ در همان جستجو چیزی جوانه می زند و به منصه ی ظهور می رسد.
اگر قرار بود نقشه یا نمودار زندگی ات را در بدو ورود به این دنیا به دستت داده و بگویند «این زندگی تو خواهد بود: تو قرار است نوازنده گیتار شوی»، آن وقت زندگی تو ماشینی می شد! فقط می توان اعمال و رفتار یک ماشین را پیش بینی کرد، نه انسان را. انسان غیر قابل پیش بینی است. انسان همیشه یک روزنه، یک سرآغاز، است
یک استعداد بالقوه برای هزار و یک چیز. در هر گام درهای بسیاری به روی شخص گشوده می شوند و راهکارهای بسیاری بر سر راهش ظاهر می گردند- در این میان، تو باید انتخاب کنی؛ احساس کنی. اما اگر زندگی ات را دوست داشته باشی، توان آن را داری که راهت را بازیابی.